قسم نخور به جونم، که بی قسم می دونم نور ستاره تو، رفته از آسمونم
چشمهام اشکی نداره، به پای تو بباره یک قلب پاره پاره، قسم خوردن نداره
نگینی بودی بر انگشتر من امیدی در دل عاشق تر من
تو که آتش زدی بر هستی من به باد دادی چرا خاکستر من
تو که با قلب عاشق می پریدی شکستی پس چرا بال و پر من
چرا می خواهی قسم های دروغین بشه یکبار دیگر باور من
تو دنیایی که آوار محبت، با دستهای تو ریخته بر سر من
چرا می خواهی بدونم با یک حس حقیقی هستی یار و یاور من
تو که بیگانه بودی با سپیدی، تو که دلبستگی هامو ندیدی
در این بازار داغ ناامیدی، تو رو باور کنم با چه امیدی
نوشته های دیگران()