دل بریدن و رفتن ...
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر خنده معنایی ندارد ...
فـقـط می خندی تا دیگران ، غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد !
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند ...
فـقـط گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای !
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن ...
برای دیدن تصویر در اندازه واقعی بر روی آن کلیک کنید
رها کنید مرا ...
نفس هایم ! بایستید
قدم هایم ! مجالم دهید
اشک هایم ! نبارید
لب هایم ! بسته شوید
می خواهم بخوابم !
خوابی عمیق و آرام ...
و جدا از بیهودگی ها ...
می خواهم بخوابم ...
بار خدای من ...
تو ... ؟
...
دگر نمی تواند ...
و امشب عاشقانه آغوشت را طلب می کند ...
بار خدای من ...
دریاب امیدت را ...
که دگر توان هیچ ! ندارد ..
واژه ها
برای دیدن تصویر در اندازه واقعی بر روی آن کلیک کنید
تو معنای تمام واژه های منی برای عاشقانه هایم به دنبال واژه
می گردم... تو بازهم در من ظهور می کنی...تو باز هم مرا به دنیای خود می
بری....
تو باز هم مثل همیشه به اوج می بریَ...به ناکجا....
لبخند که می زنی پرنده ی دلم بال بال می زند... با این دل پر بریده
چه کنم؟...
می خواهم از آنجایی بگویم که نگاهم در نگاهت حل شد....من عاشق تر شدم و عاشقانه ای
آبستن...در نا کجای ذهنم تو اردو زدی....دلم که دیگر ملک خصوصی توست....و من نوشتم
از بودن تو ...تویی که ...
از تو برای تو و برای دلتنگی های همیشگیم می نویسم... می خوانی و
می گویی سلام بانوی من....و من سلامت را هرباره با سبدی از گلهای
سرخ- به رنگ بوسه- پاسخ می دهم.
و تو ...تو که حجم بودنت به اندازه ی تمام هستی من است....
بگذارید همه بدانند ....بگذارید بدانند.......می خواهم فریاد کنم ....
باشد این بار هم نه....اما می گویم که من تو را بهترین میدانم تو را...می
خواهم
برای دیدن تصویر در اندازه واقعی بر روی آن کلیک کنید
باز باران
می چکد بر دفترم
تا بشوید هرچه دارم در سرم
باز باران
بی بهانه
میزند بر جان خسته
تا بشوید گونه ها را
از غبار سفله بسته
باز باران
بی ترانه
میزند بر دشت لاله
تا بشوید زخم و درد عاشقی را
از درون قلب های زخم دیده
باز باران
بی نشانه
می زند بر صاحبان این زمانه
تا بشوید رنگ تزویر و ریا را
از لباس مردم در خواب مانده
حال باران
در درون ابر پنهان می شود
رنگ و بویش از دیده میگردد نهان
نوشته های دیگران()